وصیتنامه آلبرت انیشتین


آرشيو مطالب

آبان 1393

خرداد 1393

ارديبهشت 1393

دی 1392

آذر 1392

آبان 1392

مهر 1392

شهريور 1392

مرداد 1392

تير 1392

خرداد 1392

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

دی 1391

آذر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

لینک دوستان

قالب وبلاگ

ردیاب ماشین

جلوپنجره اریو

اریو زوتی z300

جلو پنجره ایکس 60

قالب بلاگفا


نويسندگان
amir


درباره وبلاگ


پیوند های روزانه

سفیر تدبیر

حضرت مادر . سلام الله علیه .

جامدادی

نقاش فقیر

ایستگاه خنده

راهی...

گلدون

مهدویت و انتظار

همه چیز

کلاس سوم معرفت

عصفور

شهدا شرمنده ایم

عطربارون

افسران جوان جنگ نرم

مینی بسیجی

سنگر سایبری

مهدویت

یا اباصالح المهدی(عج)

الهم عجل لولیک الفرج

angry face

حمل و ترخیص خرده بار از چین

حمل و ترخیص چین

جلو پنجره اسپرت

الوقلیون

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

تیر برقی چوبی...

همکاری:)

امام خمینی(ره)

عاشقشم

سیدنا...

خداکنه شیطون فریبمون نده

فاضل نظری

عشق

تلاش دیدنی برای به دست آوردن غذا

وقتی مریخی ها پرچم آمریکارا میبینند!

مثل آینه باش...

ارباب صدای قدمت آمده است...

دارد زمان آمدنت دیر میشود...

روز / جهانی / خون خدا...

بدون شرح

بوی اسسپند می آید انگار محرم نزدیک است

بزرگترین عید ما بچه شیعه ها مبارک

خسته نباشی دلاور

تفاوت

تبریک...

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin


وصیتنامه آلبرت انیشتین

  

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند. آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند . چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است. قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند. کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند. استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید. >> >>هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود. آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند .
اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند. گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید. اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



نوشته شده توسط amir در 8 / 5 / 1391





Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by amir.fesahat This Template By Theme-Designer.Com